سرشت زندگی

این وبلاگ در مورد تمام مسائل به نحوی اطلاع رسانی می کند با کمک شما دوستان و نظراتتان

سرشت زندگی

این وبلاگ در مورد تمام مسائل به نحوی اطلاع رسانی می کند با کمک شما دوستان و نظراتتان

«در هر رویدادى خیرى وجود دارد»

“در روزگاران قدیم، پادشاهى بود که وزیر مدبّرى داشت. آن وزیر نسبت به پادشاه بسیار وفادار و سرسپرده بود، به طورى که پادشاه هرگز از خدمات و توصیه و راهنمایى‏اش بى‏نیاز نبود و در هیچ راهى بدون همراهى وزیرش قدم نمى‏گذاشت. روزى در حالى که سلطان میوه‏اى را به دو قسمت تقسیم مى‏نمود، تصادفاً انگشتش را برید. همان‏طور که دست سلطان را مداوا مى‏نمودند، او از وزیرش سؤال کرد که چگونه این اتّفاق براى او افتاد و اضافه کرد که: “من بسیار مراقب بودم، امّا به نظر مى‏رسد که چاقو به طور خود به خود در دستم لغزید.” وزیر با کمال ملایمت گفت: “راجا، نگران نباشید. مسلّماً خیرى در این رویداد نهفته است.” پادشاه خشمناک شد: “این دیگر چه فلسفه‏اى است؟ انگشتم بریده شده و خون از آن جارى است و تو در آنجا به آرامى ایستاده‏اى و مى‏گویى که خیرى در آن است. اگر من صرفاً همین قدر براى تو اهمّیت دارم، دیگر نمى‏خواهم که در کنارم باشى.” پادشاه نگهبانانش را صدا کرد و دستور داد تا وزیر را به زندان بیندازند.
وزیر خود را در کمال آرامش تسلیم کرد و هنگامى که او را به زندان مى‏بردند با لحنى ساده گفت: “بله، در این هم (یعنى به زندان فرستادن من) خیرى وجود دارد.” چند روز بعد شاه تصمیم گرفت به شکار برود. شاه با گروه بزرگى از همراهان به اعماق جنگل رفتند. ناگهان او شروع به تعقیب گوزن زیبایى کرد و چون داراى سریع‏ترین اسب بود، در اندک زمانى دیگران را با فاصله زیادى پشت سر گذاشت. با این وجود گوزن همچنان فرار مى‏کرد تا هنگامى که پادشاه متوجّه شد که از همراهانش بسیار دور افتاده است. دیر هنگام بود و او به عمق جنگل رفته و راهش را گم کرده بود. خوشبختانه آن راجا از قبل تجربه ماجراهاى زیادى را داشت و از این رو آرامش خود را از دست نداد. او بسیار خسته و تشنه بود. در همان نزدیکى درخت سبز بزرگى بود که نهر کوچکى از کنارش مى‏گذشت. او با آن آب رفع عطش کرده، سپس به آن درخت تکیه داد و به خواب فرو رفت. پس از مدّت کوتاهى، پادشاه با صداى خش خشى از خواب بیدار شد. آهسته چشمانش را باز کرد و از دیدن صحنه‏اى که در مقابل چشمش قرار داشت، گویى از شدّت ترس منجمد شد. شیر بزرگى در کنار او ایستاده و بدن او را بو مى‏کرد.

او نمى‏دانست چه کار کند. بدون حرکت مانده و شیر را نظاره مى‏نمود. در حالى که شیر یکى از دستان شاه را بو مى‏کرد ناگهان غرّشى کرد و گریزان از محل دور شد. پادشاه از خوش‏اقبالى خود مات و مبهوت مانده بود. او فوراً برخاست و به سوى همراهانش که تازه او را پیدا کرده بودند، فریاد کشید و به آنها گفت: “گوش کنید، در حالى که خواب بودم شیرى به سراغم آمده بود. شیر بسیار بزرگ و درنده‏اى بود که آماده خوردن من بود. امّا نمى‏دانم چه روى داد که ناگهان شیر از محل دور شد.” آنها خوشحالى خود را از سلامتى شاه ابراز کردند، امّا هیچ یک نتوانستند دلیل گریختن شیر از محل را کشف کرده و توجیه کنند. وقتى به قصر بازگشتند، پادشاه دستور داد تا وزیرش را از زندان به نزد او بیاورند. شاه جزئیات داستان را براى او تعریف کرد. وزیر به سادگى گفت: “در هر کار، خیرى وجود دارد ماهاراجا.” شاه پرسید: “منظورت چیست که در آن خیرى وجود دارد؟ اگر راست مى‏گویى دلیل اینکه چرا شیر بدون صدمه رساندن به من محل را ترک نمود بیان کن.

“وزیر گفت:”ماهاراجا، شیر سلطان حیوانات است، همان‏طور که شما پادشاه مردم هستید، وقتى که کسى میوه‏اى را به شما تقدیم مى‏کند مى‏بایست میوه پاک و سالمى باشد. لحظه‏اى که مشام آن شیر بوى ناخوش زخم را از انگشت بریده شما احساس کرد، فهمید که شما به طور کامل سالم و تندرست نیستید و او به عنوان سلطان حیوانات تمایل نداشت از جاندارى تغذیه کند که جسمش ناسالم و آلوده است. بنابراین، اى راجا، مى‏بینید که همان انگشت بریده و چرکین شما زندگى‏تان را نجات داد. حال مى‏توانید به خوبى به این امر پى ببرید که در هر کار، خیرى وجود دارد. و امّا در مورد زندانى شدن من که گفتم در آن هم خیرى نهفته است: همان طورى که مى‏دانید ما هرگز از همدیگر جدا نمى‏شدیم و اگر این اتّفاق نمى‏افتاد، من در شکار نیز همراه شما مى‏آمدم و در جنگل سایه به سایه شما حرکت مى‏کردم. زمانى که آن شیر فرا مى‏رسید، ما هر دو در زیر آن درخت در خواب بودیم، هر چند که شیر به سبب زخم انگشت شما و بوى نامطبوع جراحت از دریدن شما صرف‏نظر مى‏کرد ولى مرا حتماً تکّه تکّه کرده ومى‏بلعیدامّا وقتى شما مرا به زندان انداختید،درواقع زندگى من هم نجات پیدا کردواین همان خیر نهفته در این کار بود.”

اغلب، دیدن مصلحت‏ها به هنگام وقوع مصیبت، کار ساده‏اى نیست. به هر حال خوب است به هنگام ابتلا به درد و رنج و گرفتارى، داستان این شاه و وزیر را به یاد بیاورید. و بدانید که اى بسا دردى که بدان دچار آمده‏اید خیرى در آینده نزدیک برایتان داشته باشد و به نتیجه مثبت آن گرفتارى، اعتقاد داشته باشید. در این موارد مى‏توانید به خودتان بگویید: “حتماً در آن خیرى هست.” به نوعى هم، مانند مانترا عمل مى‏کند، مى‏توانید دائماً آن را تکرار هم بکنید و به خودتان در مقابله با مشکلات شهامت بیشترى ببخشید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد