“در روزگاران قدیم، پادشاهى بود که وزیر مدبّرى داشت. آن وزیر نسبت به پادشاه بسیار وفادار و سرسپرده بود، به طورى که پادشاه هرگز از خدمات و توصیه و راهنمایىاش بىنیاز نبود و در هیچ راهى بدون همراهى وزیرش قدم نمىگذاشت. روزى در حالى که سلطان میوهاى را به دو قسمت تقسیم مىنمود، تصادفاً انگشتش را برید. همانطور که دست سلطان را مداوا مىنمودند، او از وزیرش سؤال کرد که چگونه این اتّفاق براى او افتاد و اضافه کرد که: “من بسیار مراقب بودم، امّا به نظر مىرسد که چاقو به طور خود به خود در دستم لغزید.” وزیر با کمال ملایمت گفت: “راجا، نگران نباشید. مسلّماً خیرى در این رویداد نهفته است.” پادشاه خشمناک شد: “این دیگر چه فلسفهاى است؟ انگشتم بریده شده و خون از آن جارى است و تو در آنجا به آرامى ایستادهاى و مىگویى که خیرى در آن است. اگر من صرفاً همین قدر براى تو اهمّیت دارم، دیگر نمىخواهم که در کنارم باشى.” پادشاه نگهبانانش را صدا کرد و دستور داد تا وزیر را به زندان بیندازند.
وزیر خود را در کمال آرامش تسلیم کرد و هنگامى که او را به زندان مىبردند با لحنى ساده گفت: “بله، در این هم (یعنى به زندان فرستادن من) خیرى وجود دارد.” چند روز بعد شاه تصمیم گرفت به شکار برود. شاه با گروه بزرگى از همراهان به اعماق جنگل رفتند. ناگهان او شروع به تعقیب گوزن زیبایى کرد و چون داراى سریعترین اسب بود، در اندک زمانى دیگران را با فاصله زیادى پشت سر گذاشت. با این وجود گوزن همچنان فرار مىکرد تا هنگامى که پادشاه متوجّه شد که از همراهانش بسیار دور افتاده است. دیر هنگام بود و او به عمق جنگل رفته و راهش را گم کرده بود. خوشبختانه آن راجا از قبل تجربه ماجراهاى زیادى را داشت و از این رو آرامش خود را از دست نداد. او بسیار خسته و تشنه بود. در همان نزدیکى درخت سبز بزرگى بود که نهر کوچکى از کنارش مىگذشت. او با آن آب رفع عطش کرده، سپس به آن درخت تکیه داد و به خواب فرو رفت. پس از مدّت کوتاهى، پادشاه با صداى خش خشى از خواب بیدار شد. آهسته چشمانش را باز کرد و از دیدن صحنهاى که در مقابل چشمش قرار داشت، گویى از شدّت ترس منجمد شد. شیر بزرگى در کنار او ایستاده و بدن او را بو مىکرد.
او نمىدانست چه کار کند. بدون حرکت مانده و شیر را نظاره مىنمود. در حالى که شیر یکى از دستان شاه را بو مىکرد ناگهان غرّشى کرد و گریزان از محل دور شد. پادشاه از خوشاقبالى خود مات و مبهوت مانده بود. او فوراً برخاست و به سوى همراهانش که تازه او را پیدا کرده بودند، فریاد کشید و به آنها گفت: “گوش کنید، در حالى که خواب بودم شیرى به سراغم آمده بود. شیر بسیار بزرگ و درندهاى بود که آماده خوردن من بود. امّا نمىدانم چه روى داد که ناگهان شیر از محل دور شد.” آنها خوشحالى خود را از سلامتى شاه ابراز کردند، امّا هیچ یک نتوانستند دلیل گریختن شیر از محل را کشف کرده و توجیه کنند. وقتى به قصر بازگشتند، پادشاه دستور داد تا وزیرش را از زندان به نزد او بیاورند. شاه جزئیات داستان را براى او تعریف کرد. وزیر به سادگى گفت: “در هر کار، خیرى وجود دارد ماهاراجا.” شاه پرسید: “منظورت چیست که در آن خیرى وجود دارد؟ اگر راست مىگویى دلیل اینکه چرا شیر بدون صدمه رساندن به من محل را ترک نمود بیان کن.
“وزیر گفت:”ماهاراجا، شیر سلطان حیوانات است، همانطور که شما پادشاه مردم هستید، وقتى که کسى میوهاى را به شما تقدیم مىکند مىبایست میوه پاک و سالمى باشد. لحظهاى که مشام آن شیر بوى ناخوش زخم را از انگشت بریده شما احساس کرد، فهمید که شما به طور کامل سالم و تندرست نیستید و او به عنوان سلطان حیوانات تمایل نداشت از جاندارى تغذیه کند که جسمش ناسالم و آلوده است. بنابراین، اى راجا، مىبینید که همان انگشت بریده و چرکین شما زندگىتان را نجات داد. حال مىتوانید به خوبى به این امر پى ببرید که در هر کار، خیرى وجود دارد. و امّا در مورد زندانى شدن من که گفتم در آن هم خیرى نهفته است: همان طورى که مىدانید ما هرگز از همدیگر جدا نمىشدیم و اگر این اتّفاق نمىافتاد، من در شکار نیز همراه شما مىآمدم و در جنگل سایه به سایه شما حرکت مىکردم. زمانى که آن شیر فرا مىرسید، ما هر دو در زیر آن درخت در خواب بودیم، هر چند که شیر به سبب زخم انگشت شما و بوى نامطبوع جراحت از دریدن شما صرفنظر مىکرد ولى مرا حتماً تکّه تکّه کرده ومىبلعیدامّا وقتى شما مرا به زندان انداختید،درواقع زندگى من هم نجات پیدا کردواین همان خیر نهفته در این کار بود.”
اغلب، دیدن مصلحتها به هنگام وقوع مصیبت، کار سادهاى نیست. به هر حال خوب است به هنگام ابتلا به درد و رنج و گرفتارى، داستان این شاه و وزیر را به یاد بیاورید. و بدانید که اى بسا دردى که بدان دچار آمدهاید خیرى در آینده نزدیک برایتان داشته باشد و به نتیجه مثبت آن گرفتارى، اعتقاد داشته باشید. در این موارد مىتوانید به خودتان بگویید: “حتماً در آن خیرى هست.” به نوعى هم، مانند مانترا عمل مىکند، مىتوانید دائماً آن را تکرار هم بکنید و به خودتان در مقابله با مشکلات شهامت بیشترى ببخشید.