سرشت زندگی

این وبلاگ در مورد تمام مسائل به نحوی اطلاع رسانی می کند با کمک شما دوستان و نظراتتان

سرشت زندگی

این وبلاگ در مورد تمام مسائل به نحوی اطلاع رسانی می کند با کمک شما دوستان و نظراتتان

تنها نجات یافته

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
 او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
 سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
 اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
 بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
 از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
 « خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
 صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
 نجات دهندگان می گفتند:
 “خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم

نظرات 1 + ارسال نظر
Farokh شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ

Webloge jalebi dari siavash jan

مرسی از این که به وب من نظر دادی پیشنهاد یا انتقادی هم باشه بگی خوشحال میشم فروخ جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد