داستان الاغ عمرش را به خلیفه داد
بهلول روزی پای پیاده بر جاده ای میگذشت. کاروان خلیفه با جلال و شکوه آشکار شد. خلیفه مثل همیشه خواست سربه سر بهلول بگذارد و به بهلول گفت :
موجب حیرت است که تو را پیاده میبینم , پس الاغت کو؟
بهلول گفت: الاغ بیچاره ام امروز عمرش را داد به شما.
داستان ارزش هارون الرشید از نظر بهلول
روزی هارون به همراه بهلول به حمام رفت. خلیفه از بهلول پرسید : اگر من غلام بودم چقدر ارزش داشتم؟
بهلول گفت : 50 دینار
هارون برآشفته شد و گفت : دیوانه لنگی که به خود بسته ام فقط 50 دینار ارزش دارد.
بهلول گفت: من هم فقط ارزش لنگ را گفتم وگرنه خلیفه که ارزشی ندارد.
(تو هر دوره ای و در هر کشوری مخصوصا ایران به بهلول بسیار نیاز هست , انسان های با ارزشی که در گوشه گوشه ایران عمر و استعدادشون ازبین میره و افرادی بدون داشتن علم و دانش و تخصص بر مسند قدرت , نمونه کوچیکش این که اسفند 97 سیل خرابی های زیادی به بار اورد با توجه به نبود مسولین و فقط با کمک مردم این جریان تا حدی درست شد و طی این یک سال هیچ کار سازنده ای از طرف مسولین امر صورت نگرفته که امسال هم شاهد سیل و خرابی هستیم ....)