سرشت زندگی

سرشت زندگی

این وبلاگ در مورد تمام مسائل به نحوی اطلاع رسانی می کند با کمک شما دوستان و نظراتتان
سرشت زندگی

سرشت زندگی

این وبلاگ در مورد تمام مسائل به نحوی اطلاع رسانی می کند با کمک شما دوستان و نظراتتان

تغییر چارچوب ذهنی افراد

تغییر چارچوب ذهنی افراد

 

میخوام یه کم راجع به تغییر چهارچوب ذهنی صحبت کنم،چون معتقدم پایه چالشها و تغییرات، برای رسیدن به موفقیت، تغییر چهارچوبهای ذهنیه:

قبل از آغاز هر کاری نه تنها فقط در تجارت بازاریابی شبکه ای بلکه در تمام جنبه های زندگی، ابتدا باید جواب مناسبی براس سئوالهای چه کاری میخایم انجام بدیم و چگونه میخوایم اون کار روا انجام بدیم، پیدا کنیم "چه چیزی" و "چگونه". قبل از پاسخ به این دو سئوال باید یه جواب بسیار قانع کننده برای دلیل انجام اون کار پیدا کنیم " چرا". در غیر این صورت معمولا کاری که آغار کرده ایم رو به پایان نخواهیم رسوند. بعد از پیدا کردن جواب مناسب برای "چرا" نوبت به این میرسه که یه چهارچوب ذهنی جدید و مناسب برای جواب دادن به سئوالات "چه چیزی"

 و "چگونهتعیین کنیم.

همونطور که میدونیم تمام راه های موفقیت، از یک تغییر چهارچوب ذهنی آغاز میشه. بنابراین همه اهمیت تغییر چهارچوب ذهنی رو میدونیم و البته میدونیم که چرا به تغییر چهارچوبهای ذهنی نیاز داریم.
در صنعت بازاریابی شبکه ای، تنها فقط درباره نحوه پول در آوردن بیشتر صحبت نمیکنیم، بلکه درباره روش جدیدی از تفکر و نگاه کردن به نحوهاتفاقات روزمره،صحبت میکنیم.

برای هر پله موفقیت در زندگی، به یک تغییر و ارتقاء چهارچوب ذهنی نیاز داریم. بعضی از این تغییرات چهارچوبهای ذهنی به صورت خودکار و بدون نیاز به تلاش و توجه ما، اتفاق می افته. مثل زمانی که از دبستان به راهنمایی رفتیم یا از دبیرستان به دانشگاه یا زمانی که از دانشگاه خارج شدیم. و به همین ترتیب بسیاری از تغییر و ارتقاء چهارچوبهای ذهنی به صورت خودکار در زنگی روزمره به مرور زمان ایجاد میشه.اما گاهی اوقات ما باید خودمون آگاهانه چهارچوبهای ذهنیخودمون رو
  تغییربدیم. این اتفاق معمولا زمانی می افته که میخوایم تصمیم گیری کنیم که آیا راهی را که اکثر مردم میرن دنبال کنیم یا یک راه جدید انتخاب کنیم. بنابراین اگر میخوایم ما یک مرد یا زن موفق باشیم، متفاوت از سطح عادی جامعه، قبل از هر چیز به یک چهارچوب ذهنی جدید نیاز داریم.

اما تغییر و گسترش چهارچوبهای ذهنی یک پیش شرط اولیه دارد، قبل از تغییر یک چهارچوب ذهنی باید کاری را انجام بدیم. ذهن مانند یک دفترچه پر از صفحات پر و خالیه. ما هر روز کلیه خاطرات، ادراکات، احساسات و تصمیمات خودمون را در دفترچه ذهن مینویسیم، و ما هر روز تصمیمات جدید خودمون رو بر اساس آنچه که در این دفترچه نوشته شده میگیریم. اما اگر زمانی رسید که احساس کردیم کمبود یک چهارچوب ذهنی برای ما وجود داره، یعنی با نحوه تفکر و اطلاعات فعلی نمیتونیم جواب و راه حل مناسبی برای وضعیت کنونی خودمون پیدا کنیم، یا اگر برای دستیابی به یک موفقیت جدید تصمیم گرفتیم که یه چهارچوب ذهنی جدید بسازیم، ابتدا به یک صفحه خالی از دفترچه ذهن نیاز داریم، تا اطلاعات جدید چهارچوب ذهنی جدید و دستورالعملهای عملی چهارچوب ذهنی جدید رو اونجا یادداشت کنیم و سپس میتونیم بر اساس این چهارچوب ذهنی جدید، تصمیمات جدیدی بگیریم و متفاوت از گذشته عمل کنیم. در واقع نکته اینه که هر چیزی که تا امروز در این دفترچه نوشته شده برای ما صحیحه، زیرا ما بر اساس اون نوشته ها سالها زندگی کردیم.. بنابراین برای تغییر چهارچوب ذهنی فقط به یک صفحه خالی نیاز داریم و همچنین اطمینان حاصل کنیم که واقعا همه چیز رو میبینیم، میشنویم و همه اطلاعات رو یادداشت میکنیم بدون اینکه اطلاعات موجود در صفحات قبل باعث فیلتر شدن اطلاعات جدید و تاثیر در روال تصمیم گیریهای جدیدمون بشه.

حالا میدونید چطور میشه فهمید که آیا اکنون یک صفحه خالی رو تو ذهنمون باز کردیم یا نه؟ چون ما برای تشخیص این مسئله به یک تست نیاز داریم. یکی از ساده ترین راه ها برای تعیین میزان خالی بودن صفحه دفتر ذهن اینه که اگر یک پیشنهادی به شما داده شد که قبلا هم به شما داده شده بود و شما اون رو رد کرده بودید، بلافاصله احساس میکنید که عجب پیشنهاد خوبی رو پیدا کردید، و متعجب از این موضوع که چطور قبلا متوجه اون پیشنهاد نشده بودید و احساس میکیند که باید راجع به اون پیشنهاد فکر کنید و به اون عمل کنید، ممکنه قبلا هزاران بار اون پیشنهاد رو شنیده باشید و به ده ها هزار دلیل به اون عمل نکرده باشید، اما اکنون چون ذهن شما خالی از هرگونه قضاوت و اطلاعات قبلیه، بلافاصله ارزش اون پیشنهاد رو درک خواهید کرد و طبق اون عمل میکنید.
در ضمن یادتون نره که این جریان سخته و زمانبر. 

در مورد من حدود یک سال طول کشید.

فراموش نکنید ، تغییر چهارچوب ذهنی، سخت ترین کار در کل جهانه! زیرا شما ابتدا باید ذهنتون رو تغییر بدید و سپس متفاوت عمل کنید، یعنی مقادیر زیادی زمان و انرژی صرف کنید و سخت کوشش کنید. در غیر این صورت اگر تغییر چهارچوب ذهنی کار راحتی بود، معمولا مردم روزی 3 بار چهارچوبهای ذهنی خودشون رو تغییر میدادن.

در آخر هم اینو به عنوان تجربه خودم میگم که اگه میبینین یه مدته دارین وقت میذارین و نتیجه مطلوب رو نگرفتین،بدونین که هنوز چهارچوبهای ذهنیتون درست شکل نگرفته.روش کار کنین...

ماهیت کلی شرکت های سرمایه گذاری

                         ماهیت کلی شرکت های سرمایه گذاری

 

شرکتها سرمایه گذاری در همه جای دنیا وجود دارند. درآمریکای شمالی حقوق بازنشستگی به صورت مشخص وجود ندارد و کمپانی هایی هم که برای افراد میخواهند حقوق بازنشستگی در نظر بگیرند برای آنها در همین شرکتهای سرمایه گذاری پول میگذارند. اسامی این شرکتها کاملا مشخص است و سودی هم که میدهند کاملا مشخص است. این شرکتها هیچ گونه سود تضمین شده ندارند و سودی که میدهند بسته به بازار دارد که حدودا زیر 10 درصد است و گاهی مثل الان که اوضاع بازار بورس خراب است منفی است و خیلی ها هم پولشان را از دست داده اند. الان در امریکا همه سرمایه گذارها ضرر میکنند چون حتی یک بازار بورس هم نیست که شاخص اش به طور کلی در طی یک ماه بالا برود. اگر کسی در این بازار سرمایه اش را حفظ کند، برده است. مثلا چندی پیش یک نفر در امریکا توانسته بود ضرر نکند و یک کم (در حد 10 درصد در سال ) سود کرده بود که شبکه های تلویزیونی مثل CNN و FoxNews و حتی Wall Street Journal با او صحبت کرده بودند و در اخبار بود.
با این حال خیلی جالب است که میبینیم بعضی از این شرکتها که ادعا میکنند که با سرمایه گذاری سالی 360 درصد سود پرداخت میکنند که ماهی 30 درصد است هیچ گونه خبری در مورد آنها منتشر نمیشود.
من بحثم را در مورد شرکتهای دروغین اینوست با یک توضیح و یک سوال آغاز میکنم:
10
درصد از پول من به معرف من پرداخت میشود و شرکت 90 درصد آنرا میگیرد، ولیکن سود من بر اساس همه پول است، پس باید درصد سود از 30 درصد بیشتر باشد. به علاوه هزینه های شرکت و سود خود شرکت هم در شرکتها معمولی سرمایه گذاری تا 20 درصد سود پرداختی میرسد چون کسی که این قدرت را داشته باشد که در بازار های ثابت غربی که سود بانکی در کشور کانادا در حال حاضر 1 درصد در سال است بتواند به مشتری 360 درصد در سال سود بدهد، باید حقوق بالایی داشته باشد که این جدای از هزینه خرید و فروش سهام است. به طور معمول در سودی که به شما پرداخت میشود 10 تا 20 درصد کمتر از سود واقعی است که شرکت کرده است.
پس با این حسابها، من به 360 درصد 10 درصد اضافه میکنم چون 90 درصد پول دارد کار میکند، که البته یک کم
نا صحیح است ولیکن زیاد فرقی در نتیجه نمیکند. نتیجه میشود 396 درصد. حالا این عدد را 20 درصد زیاد میکنیم چون مسلما شرکتی با این هزینه های زیاد برای تحلیل گرانی که در دهها رشته فوق تخصصی سرمایه گذاری باید این مقدار را نگه دارد که هم هزینه کارمندانش را بدهد و هم اندکی سود کند. 20 درصد بر روی 396 میشود 2/79
که وقتی به 396 اضافه شود میشود 475.2  ، در نظر داشته باشید که روش آنها پرداخت ماهانه دارد. به این معنی که در بانکداری بین پرداخت ماهانه و پرداخت سالانه فرق دارد. 100 درصد با پرداخت ماهانه معادل 161 درصد با پرداخت سالانه است. چون با پرداخت ماهانه به این معنی است که در پایان هر ماه سود شما حساب میشود و آن مبلغ به اصلا پول شما اضافه میشود و دوباره 100 درصد سالانه بر اساس سرمایه زیاد شده حساب میشود (برای 1 ماه بعد). در 100 درصد با پرداخت سالانه در پایان سال، اصل سرمایه ضربدر 100 درصد میشود و میشود مقدار سود شما و بعلاوه اصل سرمایه میشود بازگشتی شما. اگر شما 6 ماه پولتان را بگذارید مبلغ سود تقسیم بر 2 میشود (برای 1 سال حساب میشود و تقسیم بر 2 میشود). و این در بانکداری متفاوت است از اینکه شما پولتان را 6 ماه با پرداخت ماهانه در بانک بگذارید ( لزوما به شما پرداخت نمیشود و یک اصطلاح است که نشان میدهد که سود را برای شما چگونه محاسبه کرده اند.

سوال اینجاست که چرا این شرکت اینقدر به خودش زحمت میدهد که مشتری جلب کند و بعدش از این 475 درصد سود 396 درصد آنرا به افراد دیگر بدهد در حالی که اگر خودش فقط 100 دلار در روز اول سرمایه گذاری کرده بود که در امریکا پول آنقدر زیادی نیست و آنرا دست نمیزد در پایان سال چهارم 900 میلیون دلار سرمایه داشت! این شرکت ها اصلا به پول کسی نیاز ندارند، بلکه میتوانند از 100 دلار ناقابل که در جیب هر گدای امریکایی پیدا میشود در عرض 2 سال 300 هزار دلار و در عرض 4 سال 900 میلیون دلار سرمایه تولید کنند. پس چرا این همه فرصت را با بقیه تقسیم کنند. چرا اینقدر هزینه و این قدر مشکلات برای خودشان درست کنند. اگر فقط از والدینشان میخواستند که یک پولی برا شروع کار به آنها بدهند بیشتر از 20 هزار تا جور میشد و آنوقت آنرانگه میداشتند و تا یک سال دیگرمیلیاردها پول داشت.

این شرکتها میتوانستند با پول بسیار کمی این کار را خودشان شروع کنند و الان میلیاردر باشند. نمونه این افراد در امریکا زیاد است . مثل میلیاردری به اسم Warren Buffett و یا Donald Trump. چرا این پول را از بقیه
افراد میگیرند؟ البته جواب واضح است. چون چنین درآمدی غیر ممکن است و آنها شرکتهای هرمی هستند. آنها پول افراد را میگیرند و بین بقیه تقسیم میکنند.

یک سوال دیگر: وقتی که بانکهای کانادا و امریکا بهره هایی زیر 2 درصد دارند، چرا مردم آن کشور ها در این بیزنس های خوب که در کشور خودشان هم دفتر دارند هیچ پولی نمیگذارند؟ باز هم جواب واضح است.

 البته نکات دیگری هم قابل توجه هستند.

1- اگر شما به سایت www.alexa.com بروید میبینید که اکثر بازدید کننده های آن سایتها از ایران هستند. در جواب این مورد بعضی به دروغ میگویند که اگر زیر 100 هزار کلیک باشد این سایت نشان نمیدهد که دروغ محض است.
2- بعضی از آنها یک شماره موبایل در نیویورک داده اند با آدرس یک دفتر معتبر که مال شرکت دیگری است. مسلما کسی هم نیست که به تلفنها جواب بدهد! این بیشترین کاری است که کسانی که شرکت fsg را درست کرده اند توانسته اند بکنند. بقیه شرکتها حتی شماره تلفن هم ندارند. مثلا در همین شرکت fsg کلی اشکال گرامر انگلیسی وجود دارد. جدای از آن جوابهای بی ربطی که در قسمتهای مختلف آن گذاشته شده استو مسلما شماره تماس در باربوداس نداردچون آقای فلانی
  در ایران احتمالا کسی را در باربوداس ندارد ولیکن مثلا پسر خاله اش در واشنگتن یا لوس آنجلس بوده و بهش گفته که من یک خط تلفن نیویورک برات از اینجا میگیرم و کسی هم نمیتواند چک کند که موبایل است یا نه چون امریکا شماره موبایل جدا مثل ایران ندارد. که همین موضوع شاهد دیگری بر این است که این شرکتها تقلبی هستند. یعنی حتی در این کشورهاهم ثبت نشده اند. دلیل اینکه این کشورها انتخاب شده اند این است که این کشورها هم خیلی دور هستند و هم اینکه چون عقب افتاده هستند سیستم کامپیوتری دولتی برای چک کردن اینکه واقعا این شرکت وجود دارد، وجود ندارد. مثلا شما در ایران خودمان میتوانید به سایت روزنامه رسمی بروید وچک کنید که یک شرکت کی ثبت شده است، اعضای هیات مدیره آن چه کسانی هستند، چقدر سرمایه دارد و غیره. این موضوع مسلما برای کشور عقب افتاده ای مثل جمهوری دامینیکن و یا باربوداس خب صدق نمیکند. در ضمن، اگر شرکتی بخواهد در آمریکا در بورس سرمایه گذاری کند حتما باید تاییدیه های لازم را بگیرد وگرنه اصلا به آن اجازه نمیدهند که پول مردم را بگیرد و ازجانب آنها سرمایه
گذاری کند.

3- این سودها کلا در حالت عادی غیر قابل دسترسی هستند و در خیلی از وبلاگها هم این قضیه اثبات شده است که هیچ جا نمیتواند اینقدر سود تولید کند. اصلا هیچ کار اقتصادی نیست که بصورت مستمر بتواند به صورت تضمین شده سود بالا بدهد. سود دهی پولها به صورت بالا و پایین است و روز خوب و بد دارد و اگر متوسط را 400 درصد
در سال بگیریم، این شرکت باید بعضی از وقتها حدود 900 درصد سود کند .

همه این سیستم ها با یک تکنیک بسیار ساده عمل میکنند: پول شما را به صورت ای پوینت به شما میدهند و فقط با ثبت یک نفر دیگر میتوانید آنرا نقد کنید. به این ترتیب این شرکتها هر قانونی که بگذارند ضرر نمیکنند چون هیچ پولی به خارج پرداخت نمیکنند. روش اصلی پرداخت پورسانت آنها به صورت پول داخل سایت است. بعضی از آنها که یک کم جرات دارند گقته اند که شما میتوانید به اسم خودتان در یکی از بانکهای خارجی حساب باز کنید و آنها به آن واریز میکنند که همانطور که میدانید اکثر کاربران آنها نمی دانند که در زمینه میتوانند از کجا کمک بگیرند و فقط یک راه میماند و آن هم ورودی گرفتن است. البته کسانی که این شرکتها را درست کرده اند مسلما آگاهی داشته اند که در ایران اکثرا" نمیتوانند از روش بانکی استفاده کنند و برای همین هم این قانون را گذاشته اند، و البته همیشه یکی دو نفری هستند که شهادت بدهند! که آنها پول را در خارج نقد کرده اند(معمولا پسر خاله شان یا دوست فامیلیشان ) خب پس مشکلی از این بابت هم نمیماند. پس به همه میگویند که شما میتوانید پول را در خارج هم نقد کنید ولیکن این یک دروغ بزرگ است و تنها راه نقد کردن آن این است که یک نفر دیگر ثبت نام شود. پس این شرکتها در هیچ حالتی پولی به بیرون پرداخت نمیکنند و این مشتری ها هستند که باید به دنبال پولشان بدوند.

نکته ای که در اینجا مورد بحث من است این است که به دلیل اینکه اخلاقیات در ایران به شدت پایین آمده است خیلی از افراد میگویند که «ما که پول در آورده ایم، دیگه به ما ربطی نداره که چه جوری داره سود میده!» که این
منطق از نظر اخلاقی مردود هست.

این حرف که ما که پول در آوریم بیشتر از جاتب افرادی مطرح میشه که در بالای هرم هستند و در هر شرکتی هر فردی میتونه این حرف رو بزنه. فردی را میشناسم که از افرادی بوده که در ابتدای کار انتشارات فکر روز کار را با این شرکت شروع کرده و هم اکنون تعادل بالایی در این شرکت دارد میتونه بگه که این سیستم به من خوب پول میده! ولی مهم اینه که آیا این سیستم به افرادی که تازه وارد شده اند هم خوب پول میدهد؟ افرادی که 4 سال دیگر وارد میشوند چطور؟ شرکتهای هرمی یک نقطه شکست دارند. افرادی که به راحتی میگویند که ما که پول درآورده ایم باید بدانند که پولشان را از افراد دیگر گرفته اند و آن هم به مبلغ زیاد و به امید درآمد. مثلا فردی که وارد شده است 20 میلیون تومان پول داده است و باید 40 میلیون تومان سرمایه بیاورد که پولش را در بیاورد (چون باید ای پوینت هایش را نقد کند). این 40 میلیون تومان هم همین را میخواهد، پس دقیقا هر جا که این عدد آنقدر زیاد شود که افراد نتوانند کسی را بیاورند، پولشان نقد نمیشود و شکایتها شروع میشود و آنوقت است که دیگر کسی به طور حتم وارد نمیشود و همه از هم شکایت میکنند آنجا کسی که مثلا 10 میلیون گذاشته و میخواسته 20 میلیون بدست بیاره به یکی از سه سرنوشت زیر دچار میشه: یا اینکه پولش نقد نشده که باید بره از دست کسانی که پولش رو گرفته اند شکایت کنه. جالب اینجاست که همین آدم که امروز شاکی میشه دیروز میخواسته با اعتقاد 10 نفر رو وارد کنه ولی امروز میاد و اشک تمساح میریزه و میگه که من به خدا نمیدومستم و این یارو گولم زد. دومین راه ایه که پولش پورسانت شده ولیکن به صورت ای پوینت که چند ایرانی مبتکر در وب سایت تقلبی شان به او داده اند و دیگر قابل فروش نیست، و همه پولش را باخته است. حالت سوم این است که نقد کرده باشد یعنی اینکه پول چند نفر دیگر را گرفته است که بایدجواب شکایت آنها را بدهد. رییس جمهور سابق آمریکا از کار بازاریابیشبکه ای تمجید میکند ولیکن همکار اینوست کار ها را آقای برنارد مادوف در آمریکا به خاطر کار مشابهش به 150 سال زندان بدون حق د اد خواست مجددمحکوم میشود.

شرکتهای بسیار زیادی در زمینه سرمایه گذاری وجود دارند ولیکن هیچ کدام از آنها از پول مشتری ها به معرف ها نمیدهند! این کار غیر قانونی است. در ضمن شرکتهای تحت عنوان Mutual Funds که بعضی از اینها ادعا میکنند که جزو آنها هستند باید به افراد بابت پولی که سرمایه گذاری میکنند حتما یک رسید معتبر بدهند و البته این شرکتها شرکتهای بزرگی هستند که در اخبار و یا در جاهای متفاوت اسم آنها را به کرات شنیده اید و در امریکا و کانادا یا انگلیس ثبت شده اند. این سیستم علنا هرمی است و فقط در ایران که به دلیل تحریمهای امریکا هیچ گونه فعالیت بانکهای امریکایی در ایران انجام نمیشود و به همین دلیل افراد عادی نمیتوانند چک کنند که آنها دروغ میگویند ادامه پیدا میکند. همانطور که قبلا هم گفته شد اکثر ترافیک سایتهای آنها از ایران است.
مشتری های شرکت های اینوست را بیشتر افرادی تشکیل میدهند که ذاتا روشهای آسان پول بدست آوردن و اینگونه سر کار رفتن و غصه خوردن را دوست دارند ؟چرا که برای خلاص شدن از دست شاکیان قبلی سریع کار در یک سایت جدید را شروع می کنند .

کار اینوست مارکتینگ قابلیت گسترش به خارج از کشور را ندارد به دلیل اینکه کار این افراد هرمی و کلاهبرداری است نمیتوانند در هیچ جای دیگر دنیا فعالیت کنند. به این ترتیب نه تنها فعالیتشان محدود به مدت زمان خاصی است چون مسلما پس از مدت کوتاهی سیستم کاریشان متوقف میشود و آنها باید درگیر مشکلات عدیده ناشی از آن شوند، بلکه از نظر جغرافیایی هم به شدت محدود به ایران است. آنها حتی نمیتوانند یک سازمان منسجم را در یک کشور دیگر بوجود بیاورند چون دروغ آنها در همان مرحله اول در می آید. آنها حتی حساب بانکی ندارند و اگر کسی بخواهدبه حساب آنها پول بریزد نمیتواند.

چون این کار یک بازه زمانی 2 تا 4 سال خودش را نشان میدهد ( البته بستگی به نحوه مدیریت هم دارد که اگه سود پلن و ماهیانه را کاهش دهد،سایت بیشتر عمر می کند را نباید فراموش کرد) اگر هم سود کنید برای مدت کوتاهی است است و شما سود زیادی نمیکنید چون بعد از به مشکل خوردن سایت چند برابرش را برای تو زندان نرفتن باید خرج کنید( یکی از دوستانی که بعد از این ماجرا صمیمی شدیم در شرکت تلاش گستر تجارت مشغول به فعالیت بود بعد از گوش ندادن به حرفام و انجام فعالیت در آن شرکت در حالی که بقول خودش در اوج بود بعد از گذاشته شدن ضریب برای انتقال و بعد از بسته شدن کراس لاین ها و ایجاد شاکیان متعدد همه زندگیش را فروخت تا آبرویش حفظ شود ، اما هنوزبعد از گذشت 2 سال نتوانسته است که جوابگوی اکثر شاکیان باشد
اینکار به هیچ عنوان عاقبت خیر ندارد.

 

(( آدمی که خوابه را می شود بیدار کرد ولی کسی که خودش را بخواب زده هرگز ))


مهارتی که هر نتورکری باید بداند

             مهارتی که هر نتورکری باید بداند

 

دعوت کردن

 

مصاحبۀ    John Milton Fogg          با    Tim Sales

تیم سلز یه فرمول سه بخشی رو آموزش میده: دعوت ، معرفی و تعلیم. از این سه بخش، دعوت کردن حساسترین قسمت است. شما می تونید کار معرفی و تعلیم رو به ابزارها یا افراد دیگه بسپارید اما در مورد دعوت کردن چی؟ این دیگه کار شماست. چیزی که مجبورید در اون مهارت پیدا کنید.

چه چیزی این صلاحیت رو به تیم سلز میده که به ما آموزش بده؟ چون اون یه درآمد 7 رقمی داره و از اون آدمایی است که تو متن کار بوده و واقعاً خودش تک تک این کاها رو کرده، نه یک بار بلکه بارها و بارها و در موقعیتهای مختلف. بهمین خاطر الان بعنوان یه سخنران، تعلیم دهنده و نویسنده بین المللی، شناخته شده است.

تیم دو چیز داره که من واقعاً تحسین می کنم. اولیش تعهدش به دیگران و انجام دادن هر کاری است که لازمه تا اونا یاد بگیرند که چطور این بیزینس رو درست انجام بدن. و دومیش

تیم از اون آدمایی نیست که دری وری بگه، اون هر راهکاری رو در اختیار افرادش نمی ذاره مگر اینکه خودش بارها و بارها و بارها انجامش داده باشه و اثبات کرده باشه که حتماً جواب می ده.

تیم یه ارتشی سابق و یکی از بروبچه های جوخۀ بمب زیردریایی بوده، پس بدونید کارهایی که می کنه هردمبیل و نامطمئن نیستن. با وجود این سابقه، شنیده ام که تو یکی از تماسهای ناآشنای زنده ای۵ که داشته با چنان شخصیتی صحبت کرده که منو واقعاً تحت تاثیر قرار داد. ازش خواستم که درباره اون تماس، صحبتی داشته باشیم چون نشون میده که راهکارش چقدر قدرتمند و در عین حال صمیمانه و انسانیه.

JMF: تیم، میتونی توضیح بدی که این فرمول سه بخشی چه جوری بوجود اومد؟

TIM: صرفاً از تجربه بدست اومد. این چیزی بود که من مجبور بودم انجامش بدم تا بیزینس رو برای خودم ساده کنم.

وقتی برای اولین بار وارد این بیزینس میشی از این همه اطلاعاتی که وجود داره وحشت میکنی و اینکه چه جوری می تونی بفهمی چکار باید بکنی. اولین کاری که کردم این بود که در جلسات معارفه و آموزش شرکت کنم. در جلسات آموزش، اونا چیزهایی در مورد محصول، طرح درآمدزایی، کارهایی که باید انجام بدی، کارهایی که هرگز نباید انجام بدی و ... ارائه می کردن. همه این اطلاعات جور واجور مثل سیل رو سرم می ریخت. سریعاً فهمیدم که چقدر راحت، تمرکز آدم روی چیزهایی میره که لزوماً در توانایی ساختن بیزینس، تاثیری نداره.

بنابراین این کار رو به سه بخش اساسی تفکیک کردم:

1.  افرادی رو دعوت کن تا بیزینس رو ببینن.

2.  بیزینس رو به اونا معرفی کن.

3.  بعدش به اوناییکه علاقمند هستن نشون بده که چطوری دو گام اول رو انجام دادی.

وقتی به این ساختار ساده رسیدم تونستم برای اولین بار، همۀ توجهم رو به چیز درست معطوف کنم. چیزی که شما هم متوجه شدید اینه که اگه نتونید اول روی دعوت تمرکز کنید به بیراهه میرید.

JMF: خوب، چطوری باید این کار رو کرد؟

TIM: ببین این چیزیه که اغلب اتفاق می افته: فرض کن من تو رو وارد بیزینس کردم و شروع می کنم تا کلی چیز درباره طرح درآمدزایی بهت آموزش بدم. اما طرح درآمدزایی چیزی نیست که تو الان بهش نیاز داشته باشی - مگر اینکه قبلش بتونی کسی رو دعوت کنی!

 

دعوت کردن اولین گام از این فرایند است. مهمترین گام است، و اولین چیزی است که هر کس در این بیزینس باید یاد بگیرد.

این فرمول یه چیز دیگه رو هم نشون میده: شما می تونید در معرفی کردن و تعلیم دادن، افتضاح باشید اما باز هم در این بیزینس موفق باشید. چرا؟ چون اگه بتونید خوب دعوت کنید، اونوقت می تونید اون افرادی رو که دعوت کردید مقابل افراد ارائه دهندۀ خوب یا ابزار معرفی کننده خوب مثل نوارهای ویدئویی، صوتی یا سایتها قرار بدید؛ اما اگه نتونید خوب دعوت کنید اونوقت دورۀ سختی رو تو این بیزینس تجربه می کنید و به هیچ جا نمی رسید.

JMF: خوب، بیا برگردیم به کاری که قبل از دعوت انجام میدی. چه جوری افراد رو پیدا می کنی تا بعدش بتونی دعوتشون کنی؟

TIM: از هر راهی میشه مشتریها۶ (مشتریهای بالقوه) رو پیدا کرد. افرادی که می شناسید، یا اونایی که آشناهاتون بهتون معرفی کردند، از طریق پست مستقیم۷ ، ایمیل، کارت پستال؛ یا مثلاً تبلیغ کردن تو روزنامه، رادیو، یا ادوات صوتی دیگه؛ یا حتی افرادی که در مسافرت باهاشون آشنا میشید یا تو مهمونیها و ....

JMF: آیا خودت یه کدوم از این روشها رو ترجیح میدی؟

TIM: نه. من هیچکدوم رو بر دیگری ترجیح نمیدم. دوست دارم تو همشون کارآمد باشم. اگر یه نفر بیاد تو بیزینس من و مایل نباشه از لیست آشناهاش۸ استفاده کنه، خوب من باید بتونم بهش یاد بدم که چطور با ناآشناها۹ کار کنه - یعنی لازمه که من هر کدوم از این چیزها رو خودم قبلاً انجام داده باشم.

JMF: تیم، راجع به دستورالعمل "برو فقط به آشناهات و دوستات بگو" نظرت چیه؟ همون راهکار "فقط اعتبار۱۰" (یا فقط آشناها) که حدود 50 ساله انجام میدیم.

TIM: این تئوری، خودش کاملاً دقیق و بدون اشتباهه. اما روشی که ما معمولاً از اون طریق، این دستورالعمل رو اجرا می کنیم باعث شده که وجهۀ ما بعنوان یه صنعت، خراب بشه.

کار شبکه ای۱۱ در درستترین شکلش همون کاریه که بیزینسهای معتبر انجام میدن. همون کاری که همه بیزینسها انجام میدادن، همشون، قبل از اواسط قرت نوزدهم (1900-1800)، زمانیکه تبلیغات شروع شد. قبل از اون ما هممون نتورکرهای حرفه ای بودیم. همۀ کاری که می کردیم همین بود.

بعدش در سال 1850 اولین تبلیغات عمومی متولد شد: صنعت توتون، مردی رو به تصویر کشیده بود که یک پرچم آمریکا دورش بود و با لبخندی به لب به یه سیگار، نگاه می کرد. اون اولین تبلیغ واقعی بود، و یک و نیم قرن پس از اون، دیگه تبلیغات بعنوان وسیله ای برای شناسوندن بیزینسها به تودۀ وسیعی از مردم کاملاً جا افتاده.

اما حتی امروز وقتی به اون رده های بالا تو هر بیزینسی توجه می کنی، می بینی اون نوع از کار شبکه ای ماقبل 1850 هنوز اتفاق می افته. مثلاً اگر یه کمپانی بخواد یه کمپانی دیگه رو بخره، هیچوقت برای این کار جایی تبلیغ نمی کنه. کلاً از طریق کار شبکه ای انجامش میده.

اون افراد رده بالا برای ناهار دور هم جمع می شن و یه سری گفتگوهای مقدماتی می کنن: "ببین، تو یه بیزینس داری، منم یه بیزینس دارم، ببینیم اگه اینارو بریزیم رو همدیگه چی میشه؟...." این یه کار شبکه ای حرفه ای است در بهترین شکلش.

کار شبکه ای ناب اینجوریه: تماس با افرادی که میشناسی و ارائۀ یه پیشنهاد. چیزی که من یاد میدم اینه که برگردیم به اون نوع از بیزینس. پس خوب، یه لیست 200 (یا 2000) نفری از اونایی که می شناسید بنویسید - اما تو این فرایند، رابطتون رو خراب نکنید.

JMF: در مورد تخریب روابط، آیا گرفتاریهای متداولی وجود داره که افراد بهش دچار بشن؟

TIM: بذارید اینجوری روشنش کنم: من چیزی ساختم که بهش می گم فرمول دعوت. گام اول، گرم گرفتن۱۲ با مشتری است: یعنی شما کاری می کنید که اونا باهاتون بی پرده و راحت صحبت کنن. لازمه که این کار انجام بشه: اونا باید با رغبت و بی پرده صحبت کنن تا شما بتونید گام گرم گرفتن رو پشت سر بذارید.

گام بعدی، صلاحیت۱۳ است. باید بفهمید که اون شخص، تو زندگیش، چی نیاز داره چی می خواد و یا چی نمی خواد.

اگر اونا صاحب صلاحیت (یا واجد شرایط) بودند، فقط و فقط در همون زمانه که می تونید دربارۀ پیشنهادی که دارید صحبت کنید.

در فرایند آموزش این فرمول، پی بردم با اینکه من به توزیع کننده های جدیدم، دقیقاً همون متنی رو می دادم که خودم برای انجام این کار ازش استفاده می کردم، اما اونا نمی تونستند همون نتایجی رو بگیرند که من می گرفتم!